گنجشک میخندید به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم...
من` میگریستم` به` اینکه` حتی` اوهم` محبت` مرا` از`سادگی ام`
میپندارد`

*
 * * * * * * * * * * * * * * *


چه نقاش ماهری است


فکر و خیال


وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند


*
 * * * * * * * * * * * * * * *

دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ

دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق


*
 * * * * * * * * * * * * * * *


نقـش یـــک درخــت خشک را

در زنـدگی بازی میکـنم

نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم

یا هیزم شکن پـیــر…



*
 * * * * * * * * * * * * * * *


ای خداوند اسمانت متری چند؟دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد.